اپیزود دوم

زمانی که فرار می‌کند

تا حالا شده فکر کنین چرا بعضی روزها زود می‌گذرن و بعضیا کند؟ چرا بچه که بودیم تابستونا بی‌نهایت بودن اما حالا انگار هفته‌ها مثل روز میان و میرن؟ توی این اپیزود از سطر سوم، قراره با کمک روان‌شناسی، فلسفه و حتی افسانه‌های مایا، به دنبال جواب این سوال بریم.

با مرور نظریه‌هایی از هنری برگسون، ویلیام جیمز، هایدگر و می‌های چیک‌سِنت‌می‌های، سعی می‌کنیم بفهمیم این حس عجیب فشردگی زمان از کجا میاد. از حالت Flow گرفته تا بار شناختی، از یکنواختی روزمره تا سن و سال، همه و همه توی این پادکست بررسی می‌شن.

اگه دنبال اینی که زمان رو دوباره "زندگی کنی" به جای اینکه فقط "ردش کنی"، این اپیزود رو از دست نده.

(مشاهده از یوتیوب با VPN روشن)


(اگه VPN نداری، می‌تونی از اینجا گوش کنی)

شاید بسیاری از شما هم مثل ما طی ماهها و یا حتی سالهای اخیر، حس کرده باشین که انگار زمان داره زودتر می‌گذره. تا چشم می‌بندین شب شده، تا چشم می‌بندین ماه تمام شده و تا چشم می‌بندین سال نو شده و خودتون رو سر سفره هفت سین پیدا میکنین.

حام: توی صف ایستادین و منتظر نوبتتون، هرچه به ساعت نگاه میکنین زمان نمیگذره. تعطیلات به یک سفر هیجان انگیز میرید، اما تا به خودتون میاین، به پایان سفر رسیدید. در حال برنامه‌ریزی یک رویداد خاص مثل کنکور، ازدواج یا شروع یک شغل جدید هستین، اما تجربه جدیدی از زمان دارین. به نظرتون چه دلیلی میتونه پشت این تجربه باشه؟ امروز میخوایم به دنبال کشف این حقیقت باشیم.

جایی داشتم میخوندم که این گذر سریع زمان به تقویم مایاها و سال ۲۰۱۲ برمیگرده. اونها این زمان رو پایان جهان میدونستن و به تعبیری اونها، از این سال به بعد،‌ همه چیز برای ما داره با یه سرعت و مدل دیگه‌ای می‌گذره. اما واقعیت داستان این نیست. مایاها یک تقویم به نام تقویم بلند یا لانگ کانت ابداع کرده بودن؛ یک چرخه زمانی ۵۱۲۵ ساله که به اعتقاد اونها، بزرگترین چرخه برای نشون دادن زمانه، درست مثل چرخه های روز، ماه، سال و یا قرن.

برخی از مفسران مدعی بودن که مایاها باور داشتند پایان این چرخه بزرگ به معنای پایان جهان یا وقوع تغییرات عظیم در جهانه؛ چرخه‌ای که در سال ۲۰۱۲ به پایان رسید. با این حال، بسیاری از محققان و کارشناسان مایایی معتقدن که این تفسیر اشتباه بوده و مایاها این تاریخ رو به عنوان یک نقطه بازگشت و شروع چرخه جدید زمانی در نظر گرفته‌اند، نه به عنوان یک پیش‌بینی از پایان جهان.

بنابراین نسبت دادن این گذر سریعتر زمان به مایاها، به نظر درست نمیاد.

هرآنچه که هست، این احساس سریع گذشتن زمان، در علم و فلسفه توضیحات مختلفی داره. این پدیده به طور کلی با ادراک ذهنی ما از زمان مرتبطه و می‌تونه تحت تأثیر عوامل روان‌شناختی و فیزیولوژیکی قرار بگیره.

فیلسوفانی مانند هنری برگسون (Henri Bergson) به تفاوت بین "زمان علمی" و "زمان تجربه‌شده" اشاره کرده‌اند. زمان علمی به عنوان یک اندازه‌گیری دقیق و کمی از زمانه که برای همه ثابته؛ دقیقا همون چیزی که ساعت‌ها و روزشمارها نشون میدن، در حالی که زمان تجربه‌شده به ادراک ذهنی ما از گذشت زمان برمی‌گرده که می‌تونه تحت تأثیر احساسات و تجربه‌های ما باشه.

پدیدارشناسی زمان از نگاه مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، به چگونگی تجربه زمان توسط انسان‌ها می‌پردازه. در کتاب معروفش "هستی و زمان" (Being and Time)، هایدگر معتقده که زمان به عنوان یک تجربه ذهنی و پدیدارشناختی، برای هر فرد به طور متفاوتی تجربه میشه.

به عبارت دیگه، زمان چیزی نیست که تنها به صورت عینی و خارجی وجود داشته باشه، بلکه هر فرد زمان رو بر اساس تجربیات و حالات ذهنی خودش احساس و درک می‌کنه.

مثلاً وقتی شما در یک جلسه‌ی کاری خسته‌کننده هستین، ممکنه هر دقیقه به نظر یک ساعت بیاد. اما وقتی در کنار دوستانتون در یک مهمانی هستین و لحظات خوشی رو می‌گذرونین، چند ساعت به نظر چند دقیقه میاد. این تفاوت در تجربه زمان نشون میده که چطور زمان می‌تونه برای هر فرد متفاوت باشه.

هایدگر میگه که زمان یک مفهوم ثابت و جهانی نیست، بلکه بستگی به حالات ذهنی، احساسات و تجربیات شخصی هر فرد داره. این دیدگاه به ما کمک می‌کنه بفهمیم که چرا زمان در موقعیت‌های مختلف احساسات و ادراکات متفاوتی رو به وجود میاره.

یکی دیگه از نظریه‌های روانشناسی در این زمینه، حالت جریان (Flow State) است – مفهومی که توسط میهای چیکسنتمیهای (Mihaly Csikszentmihalyi) معرفی شده. این حالت جریان، حالتیه که در اون، فرد به طور کامل در انجام فعالیتی غرق میشه که در اون سطح چالش و مهارت‌های اون به تعادل میرسه.

مثلاً تصور کنید که شما یک بازیکن شطرنج هستین. اگه با کسی بازی کنین که خیلی ضعیف‌تر از شماست، بازی خسته‌کننده‌ست. اگه با کسی خیلی قوی‌تر بازی کنین، بازی استرس‌زاست. اما اگر با کسی هم‌سطح بازی کنین، غرق بازی می‌شین، زمان از دست‌تون در میره و وارد Flow می‌شین.

در حالت جریان، تمرکز بالا، لذت عمیق، و حس کنترل باعث می‌شن فرد ادراک متفاوتی از زمان داشته باشه – زمان سریع‌تر می‌گذره و فرد احساس رضایت می‌کنه. برای مثال، وقتی یه برنامه‌نویس در حال کدنویسیه و توی چالش حل یه مسئله غرق شده، ممکنه چند ساعت بگذره و حتی متوجه نشه.

اما برعکس، افزایش تعداد فعالیت‌های روزانه و تکرار روتین‌ها هم باعث می‌شه زمان فشرده‌تر به نظر بیاد. چون ذهن ما پر از اطلاعات تکراری و بی‌اهمیت میشه. این پدیده به بار شناختی (Cognitive Load) مربوط میشه — یعنی حافظه‌مون پر میشه و مغز دیگه توجهی به جزئیات نمی‌کنه.

بیاین یه مثال شخصی بزنم. چند هفته پیش یک روز رو توی یه بوتیک‌هتل وسط شالیزار گذروندم. اینترنت ضعیف، موبایل بی‌آنتن، فقط خودت بودی و طبیعت. اولش فکر کردم خیلی کمه این یه روز. اما اونجا بود که دیدم چقدر زمان کندتر می‌گذره. چون تجربه جدیدی بود و مغز مجبور بود به جزئیات توجه کنه.

یه دلیل دیگه برای حس گذر سریع زمان، نظریه‌ی "اثر مقایسه‌ای" یا Proportional Theory ـه؛ مفهومی که ویلیام جیمز، روان‌شناس معروف، مطرح کرده. اون می‌گه: هرچی سن‌مون بیشتر بشه، هر واحد زمانی کوچیک‌تر به نظر می‌رسه. چون نسبت به کل عمرمون کوتاه‌تره.

مثلاً برای یه کودک ۵ ساله، یک سال یعنی یک‌پنجم عمرش. اما برای یه آدم ۵۰ ساله، یک سال فقط یک پنجاهم عمرشه. پس کودک اون سال رو طولانی‌تر تجربه می‌کنه. این باعث می‌شه وقتی بزرگ‌تر می‌شیم، زمان برای ما سریع‌تر بگذره.

یه مثال دیگه: فیلمی که یک ساعت و نیم طول می‌کشه، برای یه بچه شاید خیلی طولانی باشه، ولی برای یه بزرگسال مثل یه چشم به هم زدن می‌گذره.

حالا راه‌حل چیه؟ چطوری می‌تونیم گذر سریع زمان رو کمی کند کنیم و عمیق‌تر زندگی کنیم؟ دو تا پیشنهاد:

۱. تنوع در فعالیت‌ها: به زندگی‌تون تجربه‌های تازه اضافه کنین. مهارت جدید یاد بگیرین، مسیر روزانه‌تون رو عوض کنین، به جاهای جدید برین. اینطوری ذهنتون دوباره مجبور می‌شه جزئیات رو ثبت کنه و زمان کش‌دارتر بشه.

۲. رسیدن به Flow: دنبال کارهایی بگردین که هم براتون چالش‌برانگیزن و هم توشون مهارت دارین. از آشپزی گرفته تا نواختن ساز یا نوشتن یا هر کاری که توش غرق می‌شین و متوجه گذر زمان نمی‌شین. اون‌وقته که هم لذت می‌برین، هم زمان رو بهتر زندگی می‌کنین.

در نهایت، زمان یک مفهوم ذهنیه، نه فقط عددی روی ساعت. اگه یاد بگیریم باهاش رابطه‌ی بهتری برقرار کنیم، شاید بتونیم به جای "گذشتن"، "زندگی کردن" رو تجربه کنیم.